سفارش تبلیغ
صبا ویژن

87/12/18
9:41 عصر

خاطره ی جنگی

به قلم: شاهد در دسته دفاع مقدس، راهیان نور، کردستان، خاطره، کوه

یادش بخیر. خیلی وقت پیش بود که اولین بار با کاروان های پربرکت راهیان نور عازم مناطق جنگی شدم. 16-15 سالم بیشتر نبود و به سمت خطیرترین جبهه ی غرب یعنی کردستان رهسپار بودیم.

خاطرات شیرین زیادی از اون سفر تو ذهنم مونده. صحبت های راوی ها، شکل اماکن، همسفری ها و ... فکر که می کنم خیلی هاش یادم میاد. بعضی هاش که اصلا فراموش شدنی نیست. ماجراهایی که شنیدیم از دلاوری های پاسداران جان برکف انقلاب، قبل از شروع جنگ تحمیلی و درگیری های سخت اون ها با گروهک های مختلف از جمله کومله و دمکرات رو چه کسی می تونه فراموش کنه؟ داستان خدمات و شجاعت های مسیح کردستان، پیشمرگ های مسلمان و بسیجی های مخلص رو چطور؟

ماجرای سرهایی که با شیشه بریده می شد و تن هایی که در زمستان زیر خروارها برف مدفون می شد تا هنگام بهار خودنمایی کنه هنوز از ذهن مردم کردستان و زائران این دیار پاک نشده.
اما اینا رو گفتم که خاطره ای از اون سفر رو تعریف کنم.

منطقه ی دزلی در نزدیکی مریوان، کوه های بسیار بلندی داره که منطقه ی عملیاتی والفجر 4 بوده و در اصطلاح محلی، بهش ارتفاعات تتّه گفته میشه. ما به سمت قله ی یکی از این کوه ها می رفتیم که پشت اون دشت سلیمانیه ی عراق بود و حلبچه ی جدید و قدیم رو با چشم می شد دید.

به خاطر اینکه مسیر بالارفتن از این کوه کمی صعب العبوره و شیب بسیار زیادی داره، ماشین ما در آخرین پاسگاه مرزی که تقریبا وسط راه بود توقف کرد تا مابقی مسیر رو پیاده بریم. شاید یکی دوساعتی که پیاده روی با اعمال شاقه کردیم دیگه به نزدیکی های قله رسیده بودیم. این جاده های توی کوه رو که دیدین مارپیچ اند و هرکدوم با یه ارتفاعی از بالای دیگری رد میشه و بین این دوجاده هم یه سطح شیب دار هست.

 اون آخرا دیگه مطمئن بودم که این آخرین پیچه و بعد از اون دیگه قله است. و از طرفی بچه هایی که جلو بودند رو می دیدم که پیچ رو رد کرده بودند و بالای سر ما داشتند می رفتند. ارتفاع جاده ی ما هم با جاده ی بالایی بیش از 5 متر نبود. خب به ذهن ناقصم خطور کرد که چرا این همه راه برم پیچ رو دور بزنم؟ از همین شیب می رم بالا. اینم بگم که بیشتر سطح این کوه خاک بود به جای سنگ.

در هر صورت زدم به شیب و شروع کردم بالا رفتن. 2-3 متری که بالا رفتم احساس کردم دیگه دستاویزی نیست که بگیرمش و بالا برم؛ یا جای پایی که پام رو روش بذارم. حالا خواستم برگردم پایین که دیدم جای پای محکمی برای برگشتن هم نیست و اگه از این جایی که هستم تکون بخورم توی این شیب سرمی خورم و نهایتا ته دره ایه که نمی دونم ارتفاعش قابل شمارش بود یا نه می افتادم. از جمعیت کاروان هم تقریبا همه رفته بودند و من مونده بودم که چه باید بکنم. نمی دونم شاید هیچ وقت همچین ترسی رو تجربه نکرده بودم.


دیگه با دعا وتوسل بود که یه فکری به ذهنم رسید. یه سنگ کوچیک برداشتم و شروع کردم به کندن خاک ها و درست کردن جا پا . هی با زحمت یه جاپا یا جای دست می کندم و یه قدم بالاتر می ذاشتم تا بالاخره به جاده ی بالایی رسیدم. شاید همین مسیر2-3 متری رو ده دقیقه طول کشید تا بالا برم. هیچی دیگه فکر نمی کنم غیر از لطف خدا  چیز دیگه ای هم بود که به دادم برسه. اما به هر حال وقتی بالای جاده رسیدم، احساس زنده بودن کردم! و از این جهت مدت ها خوشحال بودم و خدا رو شکر می کردم.

نتیجه ی اخلاقی: هیچ وقت از راه میون بر نرید. چون حتما اونایی که جاده رو طولانی ساختن یه استدلالی برای این کارشون داشتن!

/راستی اینم بگم که این حادثه باعث نشد که دیگه اردوی راهیان نور نرم./

پی نوشت:
1- این خاطره رو به مناسبت ایام اعزام کاروان های راهیان نور که هرساله همین موقع ها به سمت جبهه های جنوب رهسپار میشن و به تلنگر موج دفاع مقدس نوشتم.

2- از دوستان دیگه ای هم که احیانا خاطره ای از اردوهای راهیان نور دارند، تقاضا می کنم به احترام زحماتی که برای این سفرها کشیده می شه، در این مورد بنویسن.

3- دعام کنید که بتونم امسال هم راهی دیار عشق بشم.




87/12/14
8:55 عصر

چموشی های یک دانشگاه

به قلم: شاهد در دسته قانون، دانشگاه، دانشگاه آزاد، دولت، قوه قضائیه


گاهی به این فکر می کنم که چرا بعضی از قانون های ما کارایی لازم را ندارند؟ چرا قوانین اجرا نمی شوند؟ چرا بعضی خود را فراتر از قانون می بینند؟
چرا از حیثیت قانون دفاع نمی شود؟ چرا از بی ارزش شدن آن جلوگیری نمی شود؟
یکی از این قانون گریزی ها را می گویم:
دانشگاهی که خود را آزاد اسلامی می نامد تا به حال از هرچه نظارت است و قانون فراری بوده و هیچ انتقادی را بر نمی تابد و در حالی که در جایگاه قانونی ریاستش تردید هست، به این بسنده نمی کند. پا را از فراتر گذاشته و طلبکار می شود. با کسانی که قرار است بر او نظارت کنند(مجلس) همکاری نمی کند؛ از تغییر قانون توسط نهاد قانونی مافوقش (شورای عالی انقلاب فرهنگی) سرباز می زند و با توهین و تهدید مانع از آن می شود؛ و از یک تاریخ دان به جرم این که اسرارش را برملا کرده(...!) شکایت می کند.
اما این ها به کنار،
زمانی که دولتی قصد دارد بسیاری از این روندهای غلط را اصلاح کند، دانشگاه ما چه می کند؟ به خود این حق را می دهد که هر توهین و افترایی را نثار آن دولت کند. او به خود حق می دهد که دق و دلی اش را سر این دولت خالی کند.
چرا این ها را گفتم؟ تا آخرین قسمت این سریال چموشی ها را تعریف کنم.

جاسبی


در روزهای گذشته، انتخابات شورای مرکزی بزرگترین اتحادیه ی دانشجویی دانشگاه آزاد در تهران برگزار شد. شخصی در این مراسم به سخنرانی پرداخت که از اعضای دبیرخانه ی این اتحادیه بود و دکتر جلالی نامیده می شد.
او پس از به اصطلاح بررسی عملکرد دولت های پس از انقلاب، بدون توجه به پیشرفت های چشمگیر اخیر در کشور، ایران را در مدت 27 سال پس از انقلاب در حال پیشرفت توصیف کرد و در سه سال بعد از آن در حال پس رفت. او سپس به اشاره به اینکه در 27 سال اول 2700 نخبه بر هفتاد میلیون ایرانی حکومت می کردند و هر سال 100 نفر از آن ها در حال گردش از پستی به پست دیگر بودند، به شکسته شدن این روند در سه ساله ی بعد از آن و عبور احمدی نژاد از این چراغ قرمز [خارج کردن قدرت از دست عده ای محدود] اعتراض کرد.
اما بیت الغزل این درفشانی ها آنجا بود که او با علنی کردن میزان نفرت خود از رئیس جمهور، بارها ایشان را با سخیف ترین عبارات مورد اهانت قرار داد. با این که شرم می کنم عبارات مورد استفاده توسط این شخص وقیح را تکرار کنم،اما تنها برای تقریب ذهن به ذکر این مثال اکتفا می کنم که او در آن جلسه ی عمومی رئیس جمهور را کوتاه قد گنجشک مغز و بیسواد نامید. این در حالی است که بسیاری از دانشجویان شرکت کننده در این مراسم، از این سخنان به ستوه آمده و جلسه را ترک کردند.
مشخص است که توهین به مقامات رسمی کشور طبق قانون جرم است، اما ظاهراً نمی توان برای وقاحت های این مجموعه و مدیرانش حد یقفی را متصور بود. چرا که آنان با دلگرمی به پشتوانه های خود، راه هرگونه تندروی را بر خود باز می بینند. به نظر می رسد وجه تسمیه ی نام این دانشگاه هم، آزاد بودن از قید و بند قانون است.
و من در فکرم. در این فکر که بین مدارک دانشگاه آزاد و حامیانش چه رابطه ای برقرار است؟ در این فکر که چرا رئیس این دانشگاه پس از گذشت 3-4 روز از جلسه ی دادگاهش،  به دیدار یک مقام عالی رتبه ی قضایی در مشهد رفته است؟
اصلا چرا من باید به این مسائل فکر کنم؟
به نظر شما چرا قانون خود از حیثیتش دفاع نمی کند؟ چرا از بی ارزش شدن خودش جلوگیری نمی کند؟

 

 بعد التحریر:

پایگاه های لینک دهنده به این مطلب:

 رجانیوز در بخش سایر رسانه ها

قلم پرس




87/12/12
1:55 عصر

سفر به دیار مقاومت-4 (سوریه-1)

به قلم: شاهد در دسته


از سوریه هنوز نگفته ام. مایه ی شرف سوریه دو حرم مقدس است و تعدادی زیارتگاه دیگر. هر چند که گفته اند بد سرزمینی است این شام...
چه ظلم ها که در حق اهل بیت (علیهم السلام) در این سرزمین روا نشده است.
اما شوق زیارت دو بانوی گرامی، دو فرزند امام، دو رنج دیده ی واقعه ی عاشورا، شیعیان را همه وقت به این سرزمین می خواند. و حرمینی در آن بنا شده است که اکنون غالب امور آن را ارادتمندان ایرانی اداره می کنند. باز آدم کمتر در سوریه دلتنگ می شود. غربت شیعه را باید در مدینه دید. الحمدلله که کمی در سوریه فضای زیارت باز است.
به هر حال در این پست عکس هایی از این دو حرم شریف را گذاشتم و معرفی سوریه را به پستی دیگر واگذاشتم.


حرم حضرت رقیه (س)
ورودی حرم شریف بنت الحسین (ع)
تصویر را بزرگتر ببینید

حرم حضرت رقیه (س)
سه ساله ی اباعبدالله(ع) دوتا ضریح تو در تو داره. حکمتشو نمی دونم.
تصویر را بزرگتر ببینید

حرم حضرت رقیه(س)
همه عمر برندارم سر از این خمار مستی
که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی...
تصویر را بزرگتر ببینید

تصاویر دیگر در ادامه مطلب...