سفارش تبلیغ
صبا ویژن

87/11/23
6:44 عصر

دهه ی خاطرات

به قلم: شاهد در دسته انقلاب، دهه فجر، حاطرات، مدرسه، وبلاگ

در چند روز اخیر که اتفاقا ایام مبارک پیروزی انقلاب اسلامی ایران بود، موجی درباره ی نوستالژی دهه فجر در وبلاگستان به راه افتاده بود که من با علاقه اون رو پیگیری می کردم و از خاطرات دوستان وبلاگ نویس لذت می بردم، تا اینکه پای خودم هم به این ماجرا کشیده شد.

دیدم بسیاری از دوستان در مورد خاطرات دهه فجر در مدرسه نوشته بودند، تعطیلی های شیرین، کلاس نرفتن ها، تزئینات هر کلاس که به عهده ی خودش بود، شور و شوق جشن ها، گروه های سرود و تئاتر، مسابقات مختلف ورزشی و فرهنگی و بسیاری مسائل دیگر که همه بخش بسیار شیرینی از خاطرات همه ی ما در ایام کودکی و نوجوانی است.
بنده اصولا در به یادآوری خاطرات دور ذهن چندان فعالی ندارم، پس باید ببخشید که چندان خاطرات جذابی به خاطرم نمونده:

• در دبستان، گروه سرودی داشتیم که سرود جمهوری اسلامی و یک سرود انقلابی -که الان یادم نیست کدوم بود- اجرا می کردیم. یه روز به ما گفتند قراره شما برید توی یک مسجد هم برنامه اجرا کنید. زمانی که گروهی برای بازبینی کار ما به مدرسمون اومده بودند متوجه شدم که اون ها از مسجد خودمون اومدن و من که فصل مشترک این دو محل بودم یادمه به این مسئله خیلی افتخار و ذوق می کردم!

• در راهنمایی، مسئول یک گروه سرود بودم. قرار بود شعر انتخاب کنم و با بچه ها کار کنم. یادمه اون زمان تازه پخش سریال ولایت عشق تموم شده بود و من از شعر این سریال که محمد اصفهانی می خوند خیلی خوشم اومده بود. برای همین، این شعر رو انتخاب کردم و با پشتکار! کاست این شعر و آهنگ بی کلامش رو به دست آوردم و با گروهی که با این شرط انتخاب شده بودن که من تکخوان کار باشم، شروع به تمرین کردم. روز 21 بهمن که جشن بود من قبل از خوندن در بلندگو گفتم: اگر کار اشکالی داره من از طرف گروه از بچه ها معذرت می خوام.
 یادمه گروه باید دوتا چیز می گفتن: یکی هوهوهوهوهوهو بود! و دیگری یه بیت شعر: بشکن سبوی باده را مستی تویی مستی تویی/ در این سرای نیستی هستی تویی هستی تویی/ و بقیه ی شعر رو خودم می خوندم. از زمان اجرا فقط همین یادمه که موقع خوندن من، همه می خندیدند. بعد از اجرای برنامه اینقدر عصبانی شده بودم داد زدم: من که قبل از اجرای برنامه از اشکالات اون معذرت خواستم، چرا می خندین؟ و سکوت بود که همه جا طنین افکن شد!

• در دبیرستان من مسئول هماهنگی جشن بودم. دبیرستان ما خیلی بزرگ بود- حدود 1500 دانش آموز- و به قول یکی از شرکت کنندگان در این موج وبلاگی یکی از مهمترین دبیرستان های شهر که برای اجرای مراسمات هم از مسئولین زیادی دعوت می شد. برای اجرای سرود از یک گروه بیرونی برای اجرای مراسم دعوت شد. مربی این گروه خیلی تأکید می کرد که همه چیزز باید هماهنگ باشه، مواظب باشیشد اتفاقی نیوفته، کار ما خیلی سنگینه، تمرکزمون به هم نخوره و من همش بهش می گفتم: خیالتون راحت باشه همه چی حله! قرار بود سه بار اجرا کنند یه بار برای بازبینی مدیران مدرسه، یه بار برای جشن اولیا و مربیان، و یه بار هم برای جشن دانش آموزان.
موقع اجرای اول-بازبینی- مشکلی پیش نیومد. تو جشن اولیا مربیان حین اجرا یه نفر که پشت صحنه ی سن داشت راه می رفت پاش خورد به سیم ضبط صوتی که آهنگ کار رو پخش می کرد و برنامه خراب شد. بعد از برنامه مربی گروه فقط داد می زد. این قدر عصبانی شده بود که ترسیدم بنده خدا سکته کنه. می خواست تو جشن دانش آموزان اجرا نکنه. چقدر باهاش صحبت کردم و خیالش رو راحت کردم که این بار خودم می روم پشت صحنه و نمی ذارم هیچ کس بیاد و حواسم هست تا قبول کرد. مراسم شروع شد و تا نصف کار خوب پیش رفت که نمی دونم کدوم خروس بی محلی منو صدا کرد، اومدم برگردم پشت سرمو نگاه کنم که روم به دیوار دوباره سیم ضبط صوت... یادمه تو فیلم مراسم می دیدم که هنوز پرده کشیده نشده مربی داشت به طرف من می دوید!

بنده برخلاف دوستی که فرموده بودند چون دهه فجر تموم شده کسی رو دعوت نمی کنند، وبلاگ نویسان گرامی، امید مهربانی، طلبه ای از نسل سوم، امام دل، دریای دل و عصر انتظار برای انجام این کار زیبا دعوت می کنم و اعتقادم این است که دهه فجر نماد و بهانه ای برای بزرگداشت ایام انقلاب است وگرنه همیشه می توان خاطرات انقلابی را گفت و شنید.




87/11/20
1:2 صبح

عقده ی دل

به قلم: شاهد در دسته زیارت، امام حسین (ع)، کربلا، دل نوشته، گریه

امشب بدجوری دلم گرفته است. یه درد بزرگ رو دلم سنگینی می کنه. دوست دارم تا صبح گریه کنم.

ماجرا از وقتی شروع شد که حدودای 10 شب تلفنم زنگ خورد و یه شماره ی ناشناس افتاد. گوشی رو جواب دادم اما صدایی از اونطرف خط نمی اومد. بعد از 10 ثانیه با قطع شدن گوشی رفتم تو فکر که این کی بود. 1 دقیقه بعد دوباره تماس گرفت و این دفعه صدا می اومد. وقتی صدای محسن-دوستم- رو شنیدم یه کم گیج شدم. بعد از سلام، اولین جمله رو گفت هوش از سرم پرید؛ جا خوردم؛ میخکوب شدم. گفت:

- من الان تو بین الحرمینم؛ سمت راستم حرم حضرت اباعبدالله(ع) و سمت چپم حرم حضرت ابوفاضل (ع).

نمی دونم پیش اومده براتون که تو یه لحظه کلی فکر از ذهنتون عبور کنه؟ من همینطور شده بودم. یادم اومد که آره محسن بعد از انتخاب واحد خداحافظی کرد که بره کربلا. یادم اومد که سعی کردم شماره شو گیر بیارم که تو کربلا باهاش صحبت کنم اما نشد. اصلا یادم اومد که وقتی آخرین شب جمعه ی رجب توی بین الحرمین مدینه النبی بودم و به دوستام زنگ زدم همینطور -مثل محسن- بهشون گفتم:من الان تو بین الحرمینم؛ سمت راستم گنبد خضراء غرق در نور و سمت چپم قبرستان بقیع فرورفته در تاریکیه. فشار بغض تو گلو داشت خفه ام می کرد. اما محسن شرایطم رو خوب می فهمید.
-می خوای گوشی رو بگیرم سمت حرم ها تا صحبت کنی؟
- آره آره حتما.
-اول امام حسین(ع)... بگو.

بغضم ترکید. اصلا نمی دونستم چی باید بگم.سلام زیارت عاشورا به کلی یادم رفته بود.با این حال رو به قبله ایستادم و با زبون دل سلام کردم. حیف که  خیلی زود محسن گفت: خب الان حضرت عباس(ع). حالا برای رسیدن به کربلا و آدم شدن علمدار کربلا رو شفیع قرار دادم. تازه داشت زبونم باز می شد که فرصتم تموم شد و با محسن هم به زودی خداحافظی کردم و التماس دعا...
گوشی رو که قطع کردم سلام زیارت عاشورا یادم اومد. باز روبه قبله شدم و سلام و عرض ادب. اما از اون موقع دیگه دلم آروم نشد:

این دل تنگم عقده ها دارد
گویی یا میل کربلا دارد

حالم خرابه. دعام کنید.

بین الحرمین کربلا

ای خدا ما را کربلایی کن
بعد از آن با ما هرچه خواهی کن


پی نوشت:
1- تا قبل از اون تماس قصد داشتم امشب به مناسبت ایام الله دهه فجر و انقلاب مطلب بنویسم، ولی خب تقدیر چیز دیگه ای بود.
2- از خدا می خوام هممون رو با دوستای خوبی آشنا بکنه که مثل این محسن عزیز تو بهترین لحظات عمرشون هم به یاد رفقاشون باشن. این پست به نوعی تشکر از او هم هست.
3- اللهم الرزقنا زیارة الکربلا




87/11/7
9:51 عصر

سوغات لبنان - سفر به دیار مقاومت 3

به قلم: شاهد در دسته سید حسن نصرالله، لبنان، الحماة، کلیپ

بسم رب الشهداء

تو بعلبک وقتی که منتظر بودیم ناهار برسه، مدتی با یکی از دوستان حزب الله صحبت کردیم. البته من کجا و عربی اون هم به لجه ی لبنانی کجا. سید که یکی از دوستان صمیمی من تو این سفر بود، ماشالله عربی رو مثل زبان مادری صحبت می کرد؛ اونطور که بعضی ها نمی فهمیدند عرب نیست! خلاصه این سید بزرگوار برای ما ترجمه می کرد.

این بنده خدا-دوست حزب اللهی- در حین صحبت هاش بعضی از کلیپ هایی که روی موبایلش بود رو هم به ما نشون داد. انصافا کلیپ های جالبی بودند که یکی از اون ها یک سرود زیبا در مورد سید حسن نصرالله بود و دیگری تصاویری از شهید عزیز حاج عماد مغنیه.

از اونجا که گوشی موبایل من شارژ نداشت، مرد لبنانی  کلیپ ها رو برای سید بلوتوث کرد و به سرعت تقریبا هرکس موبایل دارای قابلیت پخش تصویر داشت، اونا رو گرفت.

از همونجا به فکرم رسید که این کلیپ ها رو ترجمه و زیر نویس کنم. خب تا الان مشغله اجازه نداده بود. اما فعلا کلیپ سید حسن نصرالله رو با کمک یکی از دوستان ترجمه کردم و زیر نویس فارسی گذاشتم.البته اونایی که با ما همسفر بودند که حتما این کلیپ رو دارن (ولی خب با زیر نویس نه) بنابراین در صورتی که هنوز کامل متوجه معنیش نشدند خب بد نیست دانلودش کنند.   به بقیه ی دوستان  هم پیشنهاد می کنم حتما ببینند که خالی از لطف نیست.

 ان شاءالله در آینده ی نزدیک کلیپ حاج عماد مغنیه را هم با زیر نویس قرار خواهم داد.

دانلود در ادامه مطلب...



87/11/1
1:22 صبح

سفر به دیار مقاومت - 2

به قلم: شاهد در دسته غزه، سید حسن نصرالله، حزب الله، لبنان، سفر به دیار مقاومت، الحماة، عکس، حماس، شهید حاج عماد مغنیه، شهدا


پیش نوشت:
1)    پیروزی غرور آفرین و حماسی ٍ حماس و مقاومت اسلامی را بر کفار حربی صهیونیست به محضر حضرت ولی عصر (عج)، مقام شامخ ولایت امام خامنه ای (مد ظله العالی) و همه ی مسلمانان و آزادگان گیتی تبریک می گم.
2)  0=11-22-33 ! روزی ارتشی به نام اسرائیل شکست ناپذیر بود. روز دیگر تنها 33 روز دوام آورد؛ و امروز پس از 22 روز شکست خورد. تا نابودی کامل این رژیم جعلی تنها یک جنگ 11 روزه ی دیگر باقی مانده است! ان شاءالله.

گفته بودم قسمت شد به همراه یه گروه وبلاگ نویس به زیارت اهل بیت در سوریه و حزب الله در لبنان برم. نمی دونم چی شد یهو تصمیمم گرفتم خاطراتم رو تصویری بگم. البته تصویر اون چنانی که نه. یه دوربین به قول اساتید Compact معلوم نیست چند مگا پیکسلی داشتم که میون اون دوربین های SLR از نیمه حرفه ای گرفته تا صددرصد حرفه ای یه اسباب بازی بیشتر به حساب نمی اومد. اما به هر حال با کسب اجازه از اساتید می خوام از عکس برای گفتن حرفهام استفاده کنم.
راستی برای نوشتن خاطرات و گذاشتن عکس های سفر به نظرم رسید از هیچ ترتیبی تبعیت نکنم. برای همین برای اولین سری عکس هایی رو از گلزار شهدای حزب الله آماده کردم.فکر کنم با فضای کنونی غزه که پیروزیش رو مدیون خون شهداشه تناسب داره.

 

تصویر با اندازه ی اصلی

نمای بیرونی گلزار شهدای حزب الله در منطقه ی ضاحیه ی جنوبی بیروت. مجموعه ی کوچکی که از یک سمت به یک گورستان و از سمت دیگه به مجلس اعلای شیعیان لبنان متنهی میشه.

 

گلزار شهدای حزب الله لبناان

 تصویر با اندازه ی اصلی
در این گلزار که بسیار زیبا هم تزئین شده، قبور مطهر تعدادی از شهدای حزب الله از سالها پیش تا جنگ 33 روزه و حتی درگیری داخلی اخیر لبنان وجود داره.

و اما مزار شهید مغنیه...

ادامه مطلب...



87/10/26
9:4 عصر

موشک های فلسطینی با تی ان تی های اسرائیلی !

به قلم: شاهد در دسته غزه، صهیونیزم، امام حسین (ع)، کربلا، حماس، احمدی نژاد

 

امروز بعد از چند تا امتحان یه کم وقت کردم به اینترنت سرکی بکشم.

هنوز غزه برام اولویت اوله. ای کاش درس و امتحان نبود تا هر روز برای غزه پست می گذاشتم. آخه ایها الناس تعداد شهدا از 1066 نفر گذشت. کجای دنیا اینقدر ظلم یه جا اتفاق می افته.

 شنیدم بعضی ها بدون فکر می گن : « نگید غزه کربلاست. این کربلایی که شما می گید امام حسینش کو؟ » به این دوستان که حب اهل بیت علیهم السلام و سید الشهدا (ع) رو دارن عرض می کنم که دوست عزیز:

این درست است که نمی شود برای امروز غزه امام حسینی (ع) پیدا کرد. و این قطعا درست است که جنایاتی که امروز در غزه اتفاق می افتد به هیچ وجه به پای مصائبی که در کربلا و بعد از آن بر اهل بیت - که بهترین خلق روزگار بودند- گذشت نمی رسد.

اما یه سوال: شما این همه توی عزاداری گفتی: «کل یوم عاشورا و کل ارض کرب و بلا» تا حالا به معنیش فکر کردی؟ تا حالا فکر کردی اگر قرار باشه برای هر روز عاشورا و هر زمین کربلا باشه، پس حسین (ع) هر کدوم از این روزها کیه؟ چطوری می خوای انسان های معمولی رو با امام مقایسه کنی؟ آیا در عصر حاضر -به جز حضرت صاحب الامر (عج)- کسی شرافت اینو داره که بخوای جای امام حسین (ع) بنشونی؟

ادامه مطلب...



<      1   2   3   4   5   >>   >