• وبلاگ : حيرتكده ي عقل
  • يادداشت : جادوي بهار
  • نظرات : 41 خصوصي ، 207 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    ببخشيدنمي تونم درست قبل از اين حادثه را تعريف كنم برايتون چون نمي تونم كامل بگم داستانش درازه رفته بودم برايه گشتن كيانپارس بعد براي برگشتن تاكسي گرفتم كه برم چهارشير بعد يه تاكسي با يك زن عقب ماشين اومد جلوم ايستاد بعد جلونشستم زنه هم عقب بود حالا نمي دونم زنه كيف پولم را زد يا راننده نمي دونم قبل از اون هم رفته بودم بستني فروشي بعد بستني فروشيه ايس بك داد با طعمه توت فرنگي توش چيزي ريخته بودبعد بش گفتم كه بايد برم دمه در بستني فيفي رو انتخاب كنتم يا همينجا گفت برو دمه در بعد رفتم گفتم كه بستني فيفي هم شكل اين كه عكسش هست بده دادوقتي داد بستنيه طوريس بود كه مي افتاد اخرش هم افتاد طوري بود كه يك لحظه هم نمي ايستاد