• وبلاگ : حيرتكده ي عقل
  • يادداشت : جادوي بهار
  • نظرات : 41 خصوصي ، 207 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     <    <<    11   12   13   14      >
     
    تمام خيابونها را گرفته بودن مامورها

    چهارشنبه سوري را در ملي راه وزيتون گرفتيم مامورها نذاشتن

    مادرم وقتي داشتن طرفدارانه موسوي درخيابان مي رقصيدن نذاشت كه من برم بيرون من هم نرفتم ودرقسمتي ازقران به مادره موسي اشاره كرده كه گفت كه بچه خودرادرسبدانداخت تا دست كسي به ان نرسد
    اين نوشته راكه نوشتم جدي نگيري وفقط چندكلمه بود
    يك نفر گفت بيابريم توماشين باتوكاردارم

    اميدوارم روزنامه كروبي بازشود

    صدام مجبورشد به ايران حمله كند واگرنه حمله به ايران نمي كرد

    خيلي دوست دارم بيام تهران
    خيلي دوست دارم بيام تهران
    انرژي هسته اي حق مسلم ماست
    يادم يك اخوند در تلويزيون دراومد گفت كه پيامبرارزن مي ريزدبراي پرندهاي گرسنه بعدمن انجام دادم دوستم فكرمي كنه من كفتربازم من فقط براي پرندها گرسنه نباشم گفتم
    يك مغازه دارديگه است كه فكرمي كنه كه خواهرش رامي خوام يك باررفتم درمغازه شون گفتم محمد دره مغازه راباز نكن پشه مي يادتو بعدحالا مي رم خونه پدرمادرم وخواهرم درهد خونه راباز مي كنندكه پشه بيادتو چون من رفتم چون من رفتكم به اون اين راگفتم
    يك همراه اول دارم به نام خواهرم نمي ياد بريم ثبت نامش كنيم چون مي گه باش خوب رفتارنمي كنم اما خوب رفتامي كنم
    برداشت غلط ازاين نوشته ها نكنيد
    باخواهربزرگ همش دعوادارم ودايم وبابام چون همينها اصلا نمي زارن من فكركنم
     <    <<    11   12   13   14      >