وبلاگ :
حيرتكده ي عقل
يادداشت :
جادوي بهار
نظرات :
41
خصوصي ،
207
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
<
1
2
3
4
5
>>
>
+
حرف دل
همون كشوم كه كليدنداره روزنامه ها اونجابودن
+
حرف دل
داشت هم كشولباسيم رامي گشت هم شلوارم كاغذ توش بود
+
حرف دل
مادرموديدم سيره كشوم كه كليدنداشت
+
حرف دل
ازتواينه وشيشه نگاه ميكنه بعدوقتي من نباشم روزنامه ها رو ورمي داره مي رن سره كشوم
+
حرف دل
اگه روش فشارباشه
+
حرف دل
من گفتم اگه درمعرضه اطلاعاته زيادي قرابگيره لومي ده امانه خودم
+
حرف دل
يك لحظه فقط دورشدم ازروزنامه ها رفتم تواتاق
+
حرف دل
روزنامه رو
+
حرف دل
روزنامه هارو
+
حرف دل
من رفتم بازار گرفتم بعداون ازسره كارگرفته بود
+
حرف دل
خونه وقتي گرفتم
+
حرف دل
فكركنم دره خونه هم قفل بايدكنم
+
حرف دل
بايدروزنامه ها را توبقلم بگيرم بخوابم
+
حرف دل
پدرم روزنامه ها را قسمتي اصليشون راجدا مي كند مادرم هم كمكش مي كنه.طوري شده كه دوتا روزنامه شبحه هم را صفحاتش راپيش خودش نگه مي داره
+
حرف دل
من داخله خونه بودم پسره دراومدگفت شماهيچ نسبتي با دختره جهانگيره كوثري نداريد توخونه بودم كارداشتم بعد زنه همسايه دختره همسايه دراومدگفت كه نه نه
<
1
2
3
4
5
>>
>