سفارش تبلیغ
صبا ویژن

87/10/15
12:49 صبح

سفر به دیار مقاومت-1

به قلم: شاهد در دسته غزه، سید حسن نصرالله، سوریه، لبنان، سفر به دیار مقاومت، الحماة، عکس

 

تو نمایشگاه رسانه های دیجیتال قدم می زدم که یهو چشمم افتاد به یه عکس از سید حسن نصرالله در حال قرآن خوندن. عکس که بک گراند مانیتور یکی از غرفه ها بود اونقدر میخکوبم کرد که تا چند لحظه نتونستم چشم ازش بردارم و بفهمم که جلوی غرفه ی «جمعیت حامیان مقاومت اسلامی (الحماة)» ایستادم. کسی توی غرفه نبود و من تو این فکر بودم که یه جوری این عکسو بدست بیارم. اما یادم افتاد فلش همرام نیست. گفتم خب اشکال نداره از مسئول غرفه خواهش می کنم عکسو رو یه سی دی بهم بدن. یه کم این پا اون پا کردم، کسی نیومد. رفتم یه دور زدم وبرگشتم، یکی اومده بود. اما من روم نشد درخواستم رو مطرح کنم. چند دور دیگه هم رفتم و اومدم و عکسو دید زدم؛ اما آخر کار با حسرت از نمایشگاه بیرون اومدم.


داشتم از اینترنت اخبار رو دنبال می کردم که رسیدم به این خبر: وبلاگ نویسان ایرانی به سوریه و لبنان می روند...

وقتی توی متن خبر دیدم «جمعیت حامیان مقاومت اسلامی» برگزارکننده ی این سَفَره، سریع یادم افتاد که این اسمو کجا دیدم و آه کشیدم! یه دوستی دارم که خیلی (بیشتر از من) به مسائل حزب الله و لبنان علاقمنده اما وبلاگ نویس نیست. زنگ زدم بهش گفتم یه همچین سفری هست دوست داری بری؟ گفت آره، اما وبلاگ ندارم. گفتم می تونی از وبلاگ من استفاده کنی. البته من یه سالی می شد که وبلاگم رو آپدیت نکرده بودم. یوزر و پسورد رو بهش دادم و گفتم برو ثبت نام کن.
گوشی رو که قطع کردم یهو به ذهنم رسید که چرا خودم ثبت نام نکنم؟ اما من که به قول معروف نه پول داشتم، نه پاسپورت و نه پارتی. با خودم گفتم حالا ثبت نام می کنم امید به خدا. نهایتش اینه که اگه جور نشد انصراف می دم. هر دوتامون با اسم همون وبلاگ ثبت نام کردیم. حدود سه هفته از ثبت نام گذشت و تو این مدت من فقط دنبال تمدید گذرنامه رفتم و مونده بود اجازه ی خروج. وقتی مسئول کاروان باهام تماس گرفت و گفت هرچه زودتر پول رو به حساب بریز چهار شنبه بود و تو راه شمال بودم. گفت پاسپورت داری گفتم آره. بعد از اون دوستم تماس گرفت و گفت از الحماة باهات تماس گرفتن گفتم آره. گفت من پاسپورتم آماده نیست. اما من تو این فکر بودم که چطور پول رو تهیه کنم. تا جمعه شب هرچی تونستم تلاش کردم اما نشد. دیگه کاملا قید سفر رو زدم و افسوس خوردم. اما شنبه صبح در عین ناباوری پول از جایی که اصلا فکرشو نمی کردم به صورت وام برام جور شد! دیگه زبونم حتی برای شکر هم بند اومده بود. اما باز یه مشکل مونده بود. برای گرفتن اجازه ی خروج از کشور هم دردسرها کشیدم. اما از اونجا که این سفر قسمتم شده بود، اونم به هر مشقتی بود، هرچند در لحظات آخر درست شد.
خلاصه ی کلام این که اون رفیق ما که بیشتر از من میل به رفتن داشت، آخرالامر پاسپورتش آماده نشد و موند و من راهی شدم. اما دیگه ماجرای اون عکس یادم نبود.
ادامه دارد...

پی نوشت:

1- هنوزم اون عکس رو بدست نیارودم. اگه کسی می دونه کدومو می گم و داره من دعاش می کنم.

2- تعداد شهدای غزه از 450 نفر گذشت.

3- تنها 8 کشور از 57 کشور برای اجلاس فوری سازمان کنفرانس اسلامی اعلام آمادگی کردند.

4- به حول و قوه ی الهی شکست اسرائیل نزدیکه.

5- بازی غزه رو اگه هنوز بازی نکردین یه سری به اینجا بزنین.

6- عکس های تحصن مهرآباد رو اینجا ببینید و خبرهاشو از اینجا بخونید.