سفارش تبلیغ
صبا ویژن

88/3/4
11:38 صبح

موسوی که بود! موسوی که عوض شد!

به قلم: سوره در دسته امام، رهبری، میرحسین موسوی، انتخابات ریاست جمهوری، علی اکبر ولایتی، سازمان ملل، تخریب دولت نهم

نه سلامی و نه علیکی؛ گند بزنند به این انتخابات این دور که روزش شاهد ریزش یکی دیگر از نیرو های انقلابیم. صد حیف و صد افسوس.

القصه؛ وزیر خارجه رجایی بود، دو بار فرستاد قالیچه تجملی دفترش را برگیرند؛ نبود، گفت: مهندس چرا هی بچه ها میاند نیستی؟ خودش رفت قالیچه را به رجایی تحویل داد.
موسوی آدم خوبی بود. موسوی نخست وزیری بود که امام تایییدش میکرد. حتی مجلس با اکثریت آرا تصمیم داشت که میرحسین را استیضاح کند. امام به مجلس پیام داد اینکار را نکنید. البته هر چه صلاح میدانید ولی ابقای میر حسین به صلاح کشور است! امام به وزرای جناح راست که حاضر در کابینه میرحسین بودند دستور دادند که استعفا ندهید(که استعفا دادند و ولایت فقیه کشک بود)، بلوا و آشوب نکنید،  امام  دستور دادند که روزنامه رسالت را در جبهه ها توزیع نکنید. یکی از دلایلش مخالفت و حمله های کینه ورزانه اش به دولت بود. امام به هشت روحانی که دائم بر علیه میرحسین و جریان مطبوعش موضع میگرفتند تذکر دادند و نامه این تذهبونی نوشتند که هنوز محرمانه تلقی میشود. سرداران جنگی امام میگفتند اگر میرحسین برود سطون فقرات جنگ میشکند.
میرحسین با رئیس جمهورش اختلاف داشت ولی بعد امام تند نرفت، زمانیکه امام فوت کردند و امریکا به عراق آمده بود بعضی دوستانش سکوت ایران را در مقابل شیعه کشی عراق و حضور امریکا نشانه ضعف ایران در انقلابی بودنش، بعد امام میدانستند. اما آقا با استناد به میرحسین و هم کاری او بود که هم خطی هایش را ساکت کردند.
میر حسین آدم بدی نبود. بعد امام خود را وارد بازی های سیاسی نکرد. بهانه به این و آن نداد؛ دنبال بهانه گیری هم نبود. ماشینش تا 5 سال قبل پیکان بود بعدش یک پراید گرفت.
بعضی میگویند میر حسین زمان هاشمی و دولت سازندگی کجا بود؟ خوب میدانم لااقل کنار هم خطی های راستی و اصولگرایانشان نبود. از اقدامات هاشمی دفاع نکرد، بلکه انتقاداتی را مطرح ساخت. بگذریم همان روزگار هاشمی برای این جوجه دلسوزهای انقلاب و امام سطون لایتغیر انقلاب بود. «مخالف هاشمی، مخالف پیغمبر است» را من فریاد نمیزدم، همین راست های اصولگرای امروز فریاد میزدند!(البته در مورد موتلفه ؛ سخن دیگریست)
میگویند زمان خاتمی کجا بود؟ خب از اقدامات  تندروهای اصلاحات انتقاد کرد. همان ها که میخواستند همه را از قطارشان پیاده کنند. حتی من یادم است که اورا جیره خوار سران نظام لقب میدادند و این پرسش که زمان هاشمی او کجا بود از همان موقع شروع شد.
میر حسین آدم خوبی بود! بعد امام معتدل تر هم شده بود. حتی در چند سال گذشته من بیاد دارم در مصاحبه هایی و گفت وشنود هایی هم خطی هایش را به بی انصافی در مورد دولت متهم میکرد.
این موسوی دیگر تمام شد...
قبل عیدی یکی از بچه ها که فوقش را گرفته بود و به وزارت کشور رفته بود و حسابی احمدینژادی بود پیامک فرستاد میرحسین: «ما بجای حضور در نیویورک به رایزنی در اسلام آباد نیاز داریم.»
حرف قشنگی بود در وهله اول. ولی  بعد گفتم شاید منظورش اینست که احمدینژاد بیخود کرده که هی به نیویورک میرود وهر سال آنجا سخنرانی میکند. درست بود که این استدلالش را قبول نداشتم ولی باز پوزخندی زدم: میر حسین هنوز هم عوض نشده! او هنوز هم مثل اول انقلاب سازمانهای بین المللی را قبول ندارد. با حضور در آنجا مشکل دارد. آنها را حربه کفار میداند. معتقد است که ما باید حرفمان را بزنیم ولی حرف نشنویم. حتی این مواضعش همیشه باعث تنش میان او و ولایتی(وزیر خارجه اش) میشد! اما زمان گذشت...! و چرا عوض شدی سید؟
مهندس عوض شدی. دیگر خودت سیاه کار شدی واز سیاه کاری دوستانت در مورد دولت حرف نمیزنی.
گفتم شاید ماموریتی دارد. باید اپوزوسیون را به پای صندوق بکشاند. کسانی که هیچ جور به جمهوری اسلامی رای نمیدهند را هردوره باید با کاندیدایی پایی صندوق ها  آورد. برای همین بود که معین، نه معیین! تایید شد!؟ و حالا بهترن گزینه شاید میرحسین است!  تمام گزینه هایی که حتی عدالتخواهند ولی از عدالتخواهی جناح راست خسته اند را پای صندوق کشاند. گفتم شاید ماموریت دارد آراء گمگشته را جمع کند. اما موضع گیری در برابر بیانات رهبر!؟
حالا معنای سخنش را میفهمم. او منظورش این بوده که هیچ طور پا در کفش ابر قدرتها نکنیم. مهندس جان، تو خودت نیستی تو عوض شده ای تو که از همه در آن سالهل تندرو تر بودی! همیشه ولایتی داشت زور میزد صحبت های تند تو را علیه سازمان ملل جمع و جور کند. چرا تو سخن امام را 25 سال دیر فهمیدی؟ یادت هست یکروزگاری مسائل پشت پرده سیاست خارجی را آنقدر رک بیان کردی و کردند که ولایتی میخواست استعفا بدهد وبرود؟ امام به ولایتی فرمودند از بی تجربگی است که این حرفها را زدند. یادتان هست یکروز هم  حزبی هاتان بعد امام داشتند دستی دستی کشور را به یک جنگ خانمان برانداز میکشاندند؟ حالا همانها عشق رابطه شده اند! ولی تو که جیره خوار این و آن نبودی. حالا ناگهان یادت افتاد احمدینژاد موجب وهن نظام است؟ گفتن حرف حق شده است وهن نظام! پس تو خودت چه بودی؟ حتما موهن! تو خودت را فراموش کردی؟ یا انقلابی بودن وانقلابی زیستن را؟ یا حرفهای رهبر را که گفتن حرف حق در تریبون جهانی آبرویمان را که نمیبرد هیچ؛ این حرفها بغض فرو خورده بسیاری در جهان است و دیگران از ما یاد میگیرند. بهر حال جناب آقای موسوی من حرفم یک کلام است، این حرف را امام به شما زدند تا زیاد تند نروید نه اینکه دیگر هیچ حرف حقی را نگوییم وسر درلاک خود کنیم! فکر میکنی اگر سرت را زیر برف کنی آمریکا میگذارد تو راحت با اسلام آبادت رایزنی کنی؟

فعلاً همین
بقلم سوره

بعدالتحریریه: به خاطر ضعف برداشت بعضی از دوستان به نکات زیر اشاره میکنم.

1-این مطلب فقط ناظر به تغییر نگاه میرحسین از مبارزه با امپریالیسم به سکوت در مقابل آن است. که این تغییر موضع نیز در مقابل بیانات رهبری و بعد از صحبتهای ایشان در دفاع از عملکرد احمدینژاد در کلمبیا و ژنو صورت گرفت.
2-در مورد حضور تندروهای چپ و کارگزاران در کابینه میرحسین حرف زیاد است؛ وقت بیانش نبود.
3-از لحاظ ظاهری دولت نهم با خواسته های جریان آقای میرحسین در مورد عدالت و رسیدگی به محرومان سازگار است ولی دولت ایشان گرایش سویالیستی هم داشت؛ جای بیانش نبود. ولی ناگهان ایشان نیز بطور جدی رنگ عوض کرد حرفهایش جنس دیگری یافت.
4-میرحسین در این 20 سال همیشه از گوشه به سیاست نظر انداخته و در حاشیه سخن رانده که البته از نظر امام این سکوت خود مصداق تحجر میشود(از نظر امام تحجر در رعایت دقیق امور مذهبی نیست؛ بلکه در عدم انجام تکالیف اجتماعی-دینی است) اما در مقایسه با کسانی که در این 20 سال دائم به دنبال متشنج کردن اوضاع بودند من سکوتش را بیشتر میپسندم(اگر این سکوت تنزه طلبی نباشد بلکه پرهیز از آلودگی به بازیهای سیاسی باشد)

5-ماجرای مخالفت امام با تعویض میر حسین بعد از  نامه نظامیان صورت گرفت که بیان شده بود در صورتیکه مدل اقتصادی دولت عوض شود مسلماً با بحران روبرو میشویم و امام تاییدش کردند.
6-امام همیشه سعی در اصلاح میانه نخست وزیر ورئیس جمهورش داشتند، ولی من نگفتم که میرحسین به رئیس جمهورش آزار نرساند. بلکه اشاره کردم بعد از فوت امام بسیاری بدشان نمی آمد جدال خامنه ای-میرحسین راه بیاندازند؛ که اولین حرکتشان بحث نبرد با آمریکا بود که میرحسین از جدال با رهبر پرهیز نمود و من این مسئله را در خلال صحبت های رهبری در جلسه با سران چپ دریافتم.
همین مطلب در دولتیار




88/2/27
11:5 صبح

احزاب پادگانی

به قلم: سوره در دسته قانون اساسی، امام، رهبری، بسیج دانشجویی، سپاه پاسداران، سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی، نظامیان و انتخابات، حزب جمهوری اسلامی، ولایت پذیری

بسم رب الشهداء

پرده اول : امام برتر از همهء تحلیل ها
* میگویند وضع مملکت بحرانیست! نمیدانم وضعیت امروز کشور بحرانی تر است یا وضعیت ابتدای انقلاب؟ ما سی سال بحران داشتیم؛ تمام این سی سال هر ماهش هر سالش مسائلی خطیر گریبان گیر کشور بود اما این دلیل نمیشود به بهانه حساس بودن اوضاع کشور از اصول تخطی کرد.
* میگویم شاید ندانید در اولین پیش نویس قانون اساسی ایران نامی از ولایت فقیه برده نشده بود. ولی سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی به صورت منسجم با حرکت های گسترده تبلیغی، سخنرانی در دانشگاه ومساجد مردم را به این موضوع آگاه وحساس کردند تا پشتوانه ای شد که فقهای مجلس خبرگان قانون اساسی بتوانند با حمایت مردم این اصل را در قانون بگنجانند که هیچ؛ جزو اصول لایتغیر قانون اساسی نیز قرارش دهند. اما با گسترش حرکت زد انقلاب در مناطق مختلف نیروهای مذهبی بطور گسترده جذب کمیته و سپاه شدند با آغاز بحث انتخابات ریاست جمهوری امام از نظامیان خواست از حضور در عرصه سیاست دوری کنند! آری اینچنین شد که شهیدانی چون بروجردی ، علم الهدی و خیل عظیم نیروهای معتقد، به فرمان امام لبیک گفتند و از سازمان مذکور جداشدند وسازمان بدست اهل سیاست افتاد. مهم این است از بچه های انقلابی کسی نگفت من میدانم شرایط بحرانیست در نتیجه ماهم باید در سازمان باشیم وهم در سپاه! یا کسی بهانه نمی آورد که سپاه یک تشکیلات شبه نظامیست نه نظامی و حتماً منظور امام ارتش بوده! فرمان امام برای بچه های انقلابی مقدس بود وکسی مجادله نمیکرد، دلیل تراشی نمیکرد . (ارجاع به پاراگراف دوم وسوم بیانیه سپاه).
* باز بیاد دارم که حتی امام مانع حضور نظامیان در حزب جمهوری اسلامی شدند؛ حزبی که در آن زمان از هرگروه و دسته ای به ایشان نزدیک تر بود. مسئله عدم دخالت قوای مسلح ونظامیان در عرصه سیاسی همیشه مورد تاکید حضرت امام قرار داشت و نه در یک بیانیه بلکه پیش از هر انتخابات امام به نظامیون متذکر میشدند. حتی بهنگام مباحث مربوط به نخست وزیری امام مانع دخالت مستقیم آقایان در سیاست شدند و تنها از طریق امام توانستند نظر خود را به گوش مجلس وجریانهای سیاسی برسانند.
پرده دوم: هوچی گری و فرا فکنی
* در چند وقت گذشته بحث دخالت نظامیان در انتخابات یکبار دیگر قوت گرفته است. سپاه در بیانیه ای  رسماً دخالتی در انتخابات را تکذیب نموده است.من میدانم در انتخابات ریاست جمهوری پیشین؛ این نهاد نظامی مدت کوتاهی پیش از انتخابات اقدام به تغییر رویه در قطع حمایت از قالیباف و حمایت از احمدینژاد نمود و که این حرکت عملاً دخالت آقایان را در انتخابات آشکارتر نمود.
* حتی بیاد دارم پس از انتخابات زمانی که فاطمه رجبی(دوانی) به این اقدام سپاه اعتراض کرد(که خود جای تعجب داشت) سپاه ادعا کرده بود نظر رهبری درباره دخالت نظامیان در سیاست متفاوت از نظر امام است!!! وحتی ایشان این نکته را متذکر شده اند (بدون ارائه هیچ سندی) و زمانیکه مستقیم میپرسیدیم: کِی؟ میگفتند در یک جلسه خصوصی نظرشان را عوض کرده اند. درباره دلایل لزوم دخالت سپاه در سیاست و انتخابات نیز بهانه می آوردند و به گفته های ساموئل هانتینگتون در کتاب موج سوم دموکراسی استناد میکردند؛ «که گفته بود باید از دخالت نظامیان در سیاست جلوگیری شود».من فکر میکنم عجیب است که حضرات خط خود را از هانتینگتون میگیرند نه از امام وجانشین خلفشان رهبری. این در حالیست که هانتینگتون در پیش فرض کتابش راه های مقابله با حکومت های توتالیتار و دیکتاتور مآب را متذکر شده بود! وآیا سردارن بی سواد؛ جمهوری اسلامی را معادل حکومت های توتالیتر میگرفتند، که لاجرم خلاف نظر هانتینگتون عمل میکردند؟(بنقل از مجلات وبولتنهای داخلی)
پرده سوم: شاهدان خاموش
 و اما بعد از جنگ بهانه تراشی ها شروع شد وهر دوره به بهانه حساس بودن امور کشور یا خطرناک بودن رای آور یکی از کاندیداها برخی از نیروهای نظامی به سیاست دست میزدند.  من هنوز بیاد دارم تلاش های حفاظت دانشکده افسری را برای رای نیاوردن خاتمی در سال 76.
من در بسیج دانشجویی شاهد بودم که نظامیان تمام تلاششان را میکردند تا یک کاندیدا رای بیاورد. در این میان شاخص ترین افرادی که من به عینه دیدم که سعی در تبلیغ برای یک کاندیدای خاص را داشتند؛ سرهنگ، مسئول حفاظت ناحیه و سردار، مسئول حفاظت منطقه بودند. همین مسئله باعث شد که طرفداران کاندیداهای دیگر از بسیج اخراج شوند؛ تنها به بهانه فعالیت سیاسی دربیرون از بسیج.
پرده چهارم: بسیج منهای سیاسی بازی یا بسیجی منهای سیاست دانی؟!
* امام میگفت «بسیج میقات پابرهنگان و مستضعفان جهان است. بسیج مدرسه عشق است.» امام میگفت «باید بسیج جهان اسلام در فکر تشکیل حکومت بزرگ اسلامی باشد واین شدنیست.» امام میگفت «اگر برکشور نوای دلنشین تفکر بسیجی طنین انداز شد، چشم طمع دشمنان از آن دور خواهد شد و الا هر روز باید منتظر حادثه بود!» (این مورد آخر را در 4سال گذشته بدرستی تجربه کردیم که شدنیست)
* براستی چنین بسیجی را میتوان بدون بازوی سیاسی متصور شد؟ جواب مشخص است خیر. بسیجی بودن، بسیجی زیستن، بسیجی سیاسی بودن نیازی به استفاده از تجهیزات بسیج، فضای بسیج یا هماهنگی در قالب بسیج ندارد! ما در انتخابات قبل شاهد بودیم خیلی ها بسیجی وار برای احمدینژاد  تبلیغ میکردند ولی حتی یکبار پایشان را در بسیج دانشگاه نگذاشته بودند!
* یک بحث حاشیه ای. اما تکلیف نیروی مقاومت بسیج مستضعفان_یک سازمان شبه نظامی بود_ یا سازمان های زیر مجموعه ومرتبط با آن چیست؟ یا سازمان های صنفی که تحت عنوان بسیج شکل میگیرند؟ فرماندهان کل سازمان ها سرداران سپاه هستند. کادر های اداری نظامیان سپاه هستند و نیرو های مسئول در بدنه بسیج به عنوان یک سازمان صنفی یا نظامی حکم از سپاه دارند( حتی بسیج دانشجویی که ادعا میشود تشکل دانشجویی ست). حتی در صورت تخلف به دادسرای قضایی نظامی ارجاع میشوند. مشخص است همان گونه از نام سازمان بسیج پیداست بسیج دانشجو، بسج هنرمندان، فرهنگیان یا غیره همگی مشخصاً زیر نظر افراد نظامی هستند و از اموال عمومی(بیت المال) بهره میگرند و باید از حمایتِ یک کاندیدای خاص پرهیز کنند که هیچ کادرهای بسیجیشان نیز نباید مانند تشکل های صنفی دیگر در قالب بسیج فعالیت انتخاباتی بکنند. واگر نیروهای بسیجی این سازمان ها میخواهند فعالیت انتخاباتی بکنند باید خارج از محیط بسیج باشد(زیرا فعالیت انتخاباتی همانند فعالیت حزبی در راستای حمایت از یک فرد یا جریان خاص شکل میگیرد).
پرده آخر: دردسر؛ یا همان بعد التحریریه سوره
سلام آخر؛ واقعاً فکر میکنیم ولایت فقیه چیست؟ آیا ابزاریست برای سرکوب مخالفانان؟ آیا وسیله ایست برای زیر سوال بردن هرکس که بمانند ما فکر نمیکند؟ آیا ولایت فقیه تنها معیاریست تنها برای نقد دیگران؟ یا شایدم ولایت فقیه یکی از اصولیست که ما باید خود رابا آن بسنجیم! خود را با آن تنظیم کنیم. به عبارت دیگر یک سوزن به خودمان بعد یک جووالدوز به مردم بزنیم. نه اینکه هرجا بنفعمان بود از آن ولایت دم بزنیم وهر کجا که لازم بود دورش بزنیم!!! ما باید همه جوره از اصولمان پیروی کنیم در غیراین صورت قصور گرا خواهیم بود نه اصولگرا. افسوس و صد افسوس که ما تنها دم از اصول و ولایت فقیه میزنیم و هر کجا که خود صلاح دانستیم با بهانه جویی همان میکنیم که خودمان  میخواستیم! اگر میگویند کار سیاسی نکردیم دروغ میگویند. اگر میگویند کار سیاسی نباید بکنیم؛ قبل تر چیز دیگری میگفتند. اگر میگویند بسیجیانمان در قالب بسیج کار سیاسی نمیکنند بازهم... اما اگر میگویند پیرو ولایت فقیه هستیم راست میگویند تا البته تا جایی که منافعشان تامین شود!
اما گفتن این حرفها چه فایده؟ حضرات همان کار رامیکنند که دلشان بخواهد وکاری هم نه به قانون دارند ونه به رهبری . فوقش چهارتا دروغ میگویند که آقا خودشان گفته اند، البته در جلسه ای خصوصی! یا تکذیبیه صادر میکنند علنی، اما در بولتنهای داخلی حرف دیگری میزنند و سیاسی بازیشان را توجیه میکنند.اما گفتن این حرفها هم از جانب بنده تنها دردسر دارد برای خودم  ولی باید گفت. شاید بگویند این حرفها دشمن را خوشحال میکند؛ خوب میگویم کاری نکنید که گفتنش دشمنان را خوشحال کند.

خلاص

بقلم سوره