سفارش تبلیغ
صبا ویژن

88/1/26
12:1 عصر

جادوی بهار

به قلم: سید حمید در دسته شب، عشق، مه، متن ادبی

بسم الله الرحمن الرحیم

پریروز رفته بودم یک جای خوب . نه فقط خوب که خیلی خوب .

شب که خوابم نبرد ، بیدار موندم تا ببینم چطور میشه . نصف شب نم   زمین بخار شد ، شاید این بخار مه ، بیش از یک ساعت روی زمین دامن کشان می رفت و می آمد . چراغ های رنگی روشن شکوه این عروس زیبا رو بیش تر می کرد ، الان که فکر می کنم می بینم چه سنگدل بودم که گریم نگرفت چون راستش الان داره نم بارون شور گونم رو خیس میکنه .رقص این عروس با باد ، مثل عاشقی که تو معشوق گم بشه تموم شد و من هنوز حیرتم  رو نمی تونستم قورت بدم که برف به شکوه شام زیبای من افزود . دونه های نقلی که باید سر عروس می ریختن دیر رسیده بود پاشیدن سر پدر زن عروس !!

اگه جای خصوصی منو پیدا کردین یه شب برین تا حرفمو بفهمین .

به امید دیدار .

به قلم سید حمید