در سالهای دانشگاه همیشه با مسئله ای روبرو بودیم که واقعاً آن سه قطره خون در 16 آذر از آن کمونیست ها بود یا نه ما هم می توانستیم به یاد بود شهادتشان تبلیغ کنیم؟! غالباً در این ایام تحکیم وحشت با تبلیغ بر روی متن گفتاری شریعتی شهید، روز دانشجو را قبضه میکرد و ما همیشه دستمان خالی بود. حتی مانور دادن روی خاطره دکتر چمران در مورد شهادت این سه دانشجو و تبلیغ روز دانش جو برای نیروهای مذهبی در دانشگاه هم کراهت داشت. حداکثر در جلسات داخلی متن روایت چمران خوانده میشد و خلاص. یک سوال حقیقتاً این سه دانشجو که در خون خود خفتند مذهبی بودند یا کمونیست؟ اصلاً جنبش دانشجویی در سال 1332 تحت تاثیر کدام نیروی سیاسی به صحنه آمد؟ نخبگان ملی گرا، حزب توده و کمونیست ها یا عالمان دینی؟
این پرسش تاریخی زمانی پررنگتر شد که دانشگاه های ما شاهد گسترش حرکت های با گرایشهای سوسیالیستی و کمونیستی بود. همزمان در دانشگاه هایی مثل اصفهان نیز کهولت مذهبی ها شرایط را فراهم کرده بود که تاریخ جنبش دانشجویی نیز به نفع سوسیالیست ها مصادره شود. حتی گرفتن یادبودی برای 16 آذر که حاوی حرف های سیاسی باشد ممنوع بود. مگر آنکه جشنی گرفته میشد و شیرینی پخش میشد. یا گروه کری با حضور فرزاد حسنی در دانشگاه بزن و بکوبی برپا میکردند. بسیج دانشگاه که خودش از حامیان این چنین حرکاتی بود بعد از مفتضح شدن اوضاع پیراهن عثمان را بر سر نیزه میزد و فریاد "وا اسلاما" سر میداد و تمام تقصیر را گردن امور فرهنگی می انداخت. در بهترین وضع ما در روز شانزدهم آذر شیرینی شهادت سه یار دبستانیمان را میخوردیم. واقعاً این سه یار دبستانی کارشان ارزش تبلیغ کردن نداشت که ما سکوت میکردیم یا با لهو لعب اینروز را از سر میگذراندیم!؟
این بحث را داشته باشید که خدمتتان عرض کنم ؛
در بحث شانزده آذر؛ خب صنعت نفت، ملی شده بود که با یک کودتا وَر افتاد. اول ریشه علت سرنگونی نهضت ملی را میبینیم بعد میوه اش را.
چرا یک کودتا می تواند نهضت ملیِ، ملی شدن نفت را سرنگون کند؟ توضیحش ساده است. رجوع کنید به مجلس؛ همان مجلس ملی که به "رزم آرا" رای اعتماد داد به ملی شدن نفت هم رای داد. در واقع مجلس به دو مسئله که 180 درجه با هم تناقض سیاسی دارند رای میدهد! این مجلس از سر اعتقاد رای نمیدهد اگر از سر اعتقاد رای میداد زیر فشار "دربار" نمیرفت و "رزم آرا" نخست وزیر نمیشد. بعد از "اعدام انقلابی" این مهره روس و انگلیس1 توسط "فدائیان اسلام" ، مجلس تحت تاثیر نیروی مردمی قرار میگیرد. خب رهبری این نیرو هم از ناحیه مرجع سیاسی آن زمان یعنی "آیت الله کاشانی" بود. این میشود که نخبگان سیاست مدار میتوانند با حمایت نخبگان دینی برنامه خودشان را پیش ببرند. اما بعد از روی کار آمدن حضرت "مصدق السلطنه" همان اشتباهی که در انقلاب مشروطه پیش آمد در اینجا هم پیش می آید و نیروهای مذهبی عرصه را خلوت میکنند برای عناصر ملی. "مصدق" هم که به حضور مردم اعتقادی نداشت از "آیت الله کاشانی" میخواهد تا مردم را راضی کنند که از صحنه کنار بکشند و مثلاً ملی گرا ها به کنترل اوضاع کشور بپردازند. اشتباه "مصدق" در کنار گذاشتن مردم بعلاوه بی توجهیش به مرجعیت و یک دندگی او در انتصاب افراد مسئله دار در سمت های مختلف بویژه سمت های نظامی شرایط را مهیا میکند برای "کودتا". در واقع هر وقت مردم و فرهیختگان از عرصه کنار روند و صحنه خلوت بشود عرصه برای دیکتاتور مآب ها باز میشود، حتی زمانیکه یک دیکتاتور چهره دموکراتیک و ملی بخود بگیرد باز هم به قبض مردم و فرهیختگان جامعه نیاز مند است.
اینها را اضافه کنید به این نکته که "مصدق" از صَدقه سَر ترور "رزم آرا" توسط "فدائیان" نخست وزیر میشود، ولی در دوران نخست وزیریش، "نواب صفوی" و سران فدائیان به زندان می افتند و دادگاهی میشوند. در این ایام حتی برخی از دلسوزانی مثل "دکتر فاطمی" به فکر ترور "مصدق" افتادند تا راه گریزی از این اوضاع بیابند. اما "نواب صفوی" در زندان با این مسئله مخالفت کرد. تا اوضاع کشور پیچیده تر از این نشود. سرانجام امریکایی ها با ایجاد اغتشاشاتی توسط "شعبون بی مخ" فضایی بوجود می آورند که در هر صورت مردم جرئت نکنند به خیابان بیایند. وقتی کودتا شکل میگیرد افرادی مثل "آیت الله کاشانی" در موضع ضعف قرار گرفته بودند و نزدیک به "50 نفر" از فدائیان هم در زندان بودند و مردم رهبری نداشتند تا به صحنه بیایند.
"حزب توده" هم که بزرگترین حزب سیاسی آن زمان ایران بود و حتی بخاطر لطف "رزم آرا" در فرستادن افسران جوان برای آموزش نظامی به روسیه در ارتش نیز نفوذ قابل توجهی داشت، هیچ واکنشی به کودتا نشان نمیدهد.( حتی تا امروز نیز خیلی از سیاست خوانده ها حزب کمونیست ایران را تنها حزب واقعی ایران و دارای شرایط حزب بودن میدانند. گرچه وقتی از کارکرد بسیج مردمی احزاب سخن به میان می آوریم حزب توده در قعر جدول قرار میگیرد.)
پس از کودتای 28 مرداد بالطبع شرایط خفقانی در کشور حاکم شد که کسی جرئت مقابله با آن را نداشت. پس قرار میشود "نیکسون" معاون رئیس جمهور امریکا به ایران بیاید، تا میوه دو پیروزی بزرگ امریکا را بچشد؛ هم میوه قطع یدِ روس و انگلیس از نفت و سیاست ایران و هم میوه سرنگونی نهضت مردمی ایران را برای مستقل کردن کشورشان از نظر مادی.
در این ایام تنها کسی که شجاعت لازم جهت مبارزه با حضور این استعمارگر جدید را دارد، آیت الله کاشانی است. کاشانی بیانیه ای میدهد تا مردم را دوباره به صحنه بیاورد و همین جاست که جنبش دانشجویی به رسالت خودش عمل میکند. یعنی یک گام جلو تر از مردم به صحنه می آید. قشر دانشجو جدی ترین حرکت اعتراضی را به این وضع تدارک میبیند و آنهم تحت تاثیر بیانیه کاشانی نه سخنرانی نخبه گرایان ملی گرایان توده گرایان کمونیست.خب کمونیست های مدعی در این مبارزات ملی شدن نفت یا مبارزه با حضور امریکا در ایران چه کردند که 16 آذر را مصادره میکنند؟ یا ملی گراها جز حذف مردم و نخبگان دینی و مهیا کردن شرایط کودتا برای امریکا چه تلاشی انجام دادند که امروز مدعی شهدای ما شدند؟
الغرض بیشتر از مائده مهمان دیدم رمه آنقدر نبود که میهمان دیدم
و چرا ما در مقابل این تبلیغات پوچ اینها سنگر هایمان را تخلیه میکنیم که دشمن بگیرد. چرا ما نیز خودمان را نسبت به حقایق بخواب زدیم. چرا شهدایمان را رها کردیم تا بدست دشمنانمان بیوفتد؟ روز بیداری دانشجویان و پیروی آنها از آیت الله کاشانی را تا توانستیم انکارش کردیم. حالا هم نتیجه خواب خرگوشیمان این شده؛
هر که اینجا خفت سیلاب کند بیدارش
کاش بقدر برادر های در خون خفته مان بزرگنیا، شریعت رضوی و قندچی مسئولیت زمانمان را می شناختیم و زودتر از این علم جنبش دانشجویی و روز دانشجو را در دانشگاه هایمان بلند میکردیم.
ادامه دارد... «ان شاءالله یکماه دیگر ادامه اش به عرضتان خواهد رسید با نام "نمادهایی که نساختند"»
بقلم سوره